چندی است یک پرنده به صحرا نرفته استگلدان به خواب جنگل و دریا نرفته استپاشیده خون حضرت پاییز بر درختاما کسی
برای تماشا نرفته استمهر آمده است با سبدی سرخ از اناردارا ولی به دیدن سارا نرفته استاین چند سال، زیر همین گنبد کبوددستی درون مدرسه بالا نرفته استاین چند سالِ سخت که با لطف دوستانظلمی نمانده است که بر ما نرفته استاین دوستان که زیر چکاچاک چکمه شاندستم تلاش کرده ولی پا نرفته است(باتوم زد به دنده ی من تا شوم خلاصیا فکر کرد دنده ی من جا نرفته است؟)می سوزد از حرارت داغ درون خویشاین نسل رنجدیده به پروانه رفته استنسل کلید کرده به دیروزنامه هانسلی که هیچ وقت به فردا نرفته استنسل هنوز مانده در این ایستگاه سردمثل غزل که ختم شده با "نرفته است"عبدالحسین انصاری تحویلم نده...
ما را در سایت تحویلم نده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dobaitee بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 12:48